:
1-1. بیان مسئله:
شرکتهای متعددی در جستجوی مدیریت مؤثر دانش خود، به منظور تبدیل دانش به مزیت رقابتی میباشند. برای حصول اطمینان از اجرای موفقیت آمیز مدیریت دانش، موضوع مهم چگونگی انتخاب یک استراتژی مدیریت دانش مطلوب در شرکت میباشد تا بتوان نیاز به انتخاب اثربخشترین نوع استراتژی مدیریت دانش را برآورده نمود. ضرورت شناخت عوامل مؤثر بر انتخاب نوع استراتژی مناسب مدیریت دانش بیش از پیش آشکار شده است. بهرهگیری درست از دانش میتوان هم افزایی مناسبی در سازمان ایجاد نماید که منجر به چابکی سازمان میگردد. قبل از پیادهسازی مدیریت دانش باید نسبت به عوامل مؤثر بر آن آگاهی کافی داشت. لذا شناخت و درک روشنی از این عوامل و میزان تأثیر آنها، مدیران دانش را در اجرای هر چه بهتر برنامههای مدیریت دانش یاری میکند. از این رو با توجه به اهمیت و نقش انتخاب استراتژی مناسب مدیریت دانش سازمانها، در این پژوهش میکوشیم تا عوامل مؤثر بر انتخاب استراتژی مناسب مدیریت دانش را مورد مطالعه قرار دهیم.
1-2. تشریح موضوع، ضرورت و اهمیت تحقیق:
دانش مخلوطی از تجربیات، ارزشها، اطلاعات موجود و نگرشهای کارشناسی نظام یافته است که چارچوبی برای ارزشیابی و بهرهگیری از تجربیات و اطلاعات جدید به دست میدهد (احمدی، 1383). پولانی[1] (1966) دانش بشری را به دو دسته تقسیم بندی کرده است: دانش صریح و دانش ضمنی. دانش صریح بیان کننده دانشی است که در قالب زبان نظام مند و رسمی، قابل انتقال است. از طرف دیگر دانش ضمنی در معرفت جامع ذهن و جسم بشر جای دارد و به عبارت دیگر نتیجه تجربه خود فرد است. در حالی که دانش صریح میتواند در ذخایر کتابخانهها، آرشیوها و پایگاههای اطلاعاتی ذخیره شده و به سادگی شکل دهی میشود.. مدیریت دانش[2]، بهینه سازی دانش سازمان، برای رسیدن به کارایی بیشتر، از طریق استفاده از روشها و تکنولوژی های مختلف است (کامارا، آنامبا و کاریلو[3]، 2002).
خرید متن کامل این پایان نامه در سایت nefo.ir
همچنین مدیریت دانش یک روش نظاممند برای کسب، سازماندهی و ارتباطات دانش در فرآیندهای سازمانی است (بنبیا، پاسیانت و بلبالی[4]،2001). به طورکلی مدیریت دانش رویکرد جامعی جهت ترسیم چشم انداز گسترده و همه جانبه برای سازمان است و تمرکز اصلی آن بر ایجاد و به کارگیری دانش و در نهایت، دستیابی به اثربخشی سازمانی است. البته، چالش عمده مدیریت دانش، تبدیل هرچه بیشتر و بهتر دانش ضمنی به دانش صریح است (انواری رستمی و شهائی، 1388). بسیاری از شرکتها برای واکنش به محیط کسب وکار بسیار رقابتی امروز، به اهمیت مدیریت دانش و استراتژی آن در منابع و قابلیتهای منحصر به فرد خود تأکید دارند (کامارا، آنامبا و کاریلو، 2002). استراتژی سازی مدیریت دانش بخشی از برنامه ریزی استراتژیک مدیریت دانش است که اختصاص به تدوین و انتخاب استراتژی مؤثر مدیریت دانش برای سازمان و تدوین آن دارد (لی و کیم [5]، 2001). استراتژیهای عمده شناخته شده برای مدیریت دانش عبارتاند از استراتژی سیستم گرا و استراتژی انسانگرا (هانسن و همکاران[6]، 1999). استراتژی سیستم گرا نوعی از استراتژی مدیریت دانش است که تمایل به اخذ و اکتساب دانش از خبرگان و دانشکاران سازمان و کددهی این دانش و بسته بندی آن برای استفادههای بعدی دارد، در حالیکه در استراتژی انسان گرا تأکید بیشتر بر خلق دانش از طریق تعامل میان دانشکاران و تکیه بر فرآیند اجتماعی سازی دانش است. ضمن اینکه در سالهای اخیر رویکردهای بالانس و پویا نیز به این دسته بندی اضافه شده است (چوی و هسوک[7]، 2003). رویکرد بالانس نوعی استراتژی میانه بین دو سر طیف انسان گرایی و سیستم گرایی است و رویکرد پویا معتقد است، وضعیت دانش سازمانی در هر مقطع از زمان تعیین کننده میزان نزدیکی به هر کدام از این دو نوع استراتژی است. هر کدام از این استراتژیها به تکنیکها، راهکارها و پروژههای متفاوتی از مدیریت دانش سازمانی منجر میشوند. انتخاب استراتژی مدیریت دانش معمولاً شامل قضاوتهای ذهنی و کیفی است. به طور خاص انتخاب استراتژی مدیریت دانش یک موضوع استراتژیکی است که محدود به نیازهای منابع پشتیبانی واقع بینانه نیازمندیهای زمان و مطابق با نتایج مورد انتظار یا اهداف کسب و کار است (بیرلی و چاکرابرتی[8]، 1996). انتخاب استراتژی مدیریت دانش نیاز به اداره کردن چندین فاکتور پیچیده به شیوه ای منطقی و معقول دارد. مدل حلزونی نوناکا و تاکوچی (شکل 1) یکی از کاملترین مدلهای ارائه شده در فرایند خلق، انتشار دانش و تأثیر آن در استراتژی سازی مدیریت دانش میباشد. خلق دانش یک فرایند مستمر است، جایی که افراد و گروهها در یک شرکت یا بین شرکتها به قابلیت سازمان در خلق دانش، تسهیم و اشتراک دانش ضمنی و آشکار میپردازند (ایدمارک[9]، 2002).
مدل نوناکا و تاکوچی شامل چهار وجه: اجتماعی سازی، آشکار سازی، تبدیل کردن و درونی سازی، مطابق شکل 1-1 میباشد. مشخص شده است که استراتژیهای انسان گرا بیشتر بر فرایندهای اجتماعی سازی مؤثر هستند، در حالی که استراتژیهای سیستم گرا بر فرایند تبدیل کردن تأثیر بیشتری دارند (لی و کیم، 2001).
جلوگیری از افت دانش و بهبود تصمیم گیری: سازمانها را قادر میسازد تا تخصص فنی حیاتی خود را حفظ کرده، افت دانش حیاتی که از بازنشستگی، کوچک سازی، اخراج کارکنان و تغییرات ساخت حافظه انسانی ناشی میشود، جلوگیری کند.
انعطاف پذیری و انطباق پذیری: به کارکنان اجازه میدهد درک بهتری از کار خود به عمل آورده، راهحلهای نوآور مطرح کنند، با سرپرستی مستقیم کمتر کار کنند و کمتر نیاز به مداخلات داشته باشند. در نتیجه، کارکنان میتوانند در موقعیتهای چند وظیفهای فعال باشند و سازمان میتواند روحیه کارکنان را بالا ببرد) رادینگ، (1383.
مزیت رقابتی و مدیریت مشتری: سازمانها را قادر میسازد تا کاملاً مشتریان، دیدگاهها و بازار و رقابت را درک کرده، بتوانند شکافها و فرصتهای رقابتی را شناسایی کنند. دانش مشتری باعث سرعت پاسخ به سؤالات، توصیهها و شکایتهای مشتری میشود.
به کارگیری سرمایه گذاریها در بخش سرمایه انسانی: از طریق توانایی بخشیدن به سهیم شدن در درسهای یاد گرفته شده، فرایندهای اسناد و بررسی و حل استثنائات و در اختیار گرفتن و انتقال دانش ضمنی، سازمانها میتوانند به بهترین وجه در استخدام و کارآموزی کارکنان سرمایه گذاری کنند.) ابزری و کرمانی القریشی، (1384