شناخت مهارتهای ارتباطی افراد و اعمال نفوذ بر آنان، بهمنظور تحقق اهداف سازمانی موضوعی اساسی در مطالعه رفتار انسانی است. انسان در پرتو تبادل اطلاعات و ارتباطات گسترده، میتواند با تفکر و اندیشه نو بر واقعیتهای تازه دست یابد و بدین ترتیب در توسعه سازمانی و بالندگی جامعه نقش داشته باشد. ایجاد ارتباط، احساس اجتماعی بودن را در انسان برمیانگیزد و در برقراری این ارتباط فرد به مهارتهای تازه و طرز فکرهای جدید دست مییابد تا جایی که هرچه سازمانها گستردهتر میشوند، ارتباطات انسانی شکل پیچیدهتری به خود میگیرند. توانمندیها و شایستگیهای هیجانی از عوامل تعیینکننده و تأثیرگذار بر کیفیت ارتباطات انسانی به شمار میآید.
هوش هیجانی شامل توانایی ادراك، ابراز، فهم و كنترل هیجانات خود و دیگران است. بهعبارتدیگر، هوش هیجانی عبارت است از پردازش مناسب اطلاعاتی كه بار هیجانی دارند و استفاده از آن در جهت فكر كردن و برقراری ارتباط لازم است (اکبر زاده،1383).
مفهوم هوش هیجانی ژرفای تازهای به هوش انسان بخشیده و آن را به توانایی ارزیابی هوش عمومی فرد از خود گسترش داده است. هوش هیجانی برای شناخت فرد از خودش و دیگران، ارتباط با دیگران و سازگاری و انطباق با محیط پیرامون كه برای موفق شدن در برآوردن خواستههای اجتماعی لازم است. درواقع، میتوان گفت هوش هیجانی در دستیابی فرد به موفقیت در حوزههای مختلف تحصیلی و شغلی نقش بهمراتب مهمتری را دارا میباشد (ساولی و مایار، 1999).
هوش معنوی، بیانگر مجموعهای از تواناییها، ظرفیتها و منابع معنوی میباشد که کاربست آنها در زندگی روزانه میتواند موجب افزایش انطباقپذیری فرد شود. در تعریفهای موجود بر نقش آن در حل مسائل وجودی و یافتن معنا و هدف در اعمال و رویدادها زندگی روزمره تأکید شده است ( زوهر و مارشال، 2000؛ سیسک، 2001؛ ولمن، 2001؛ نازل، 2004؛ ؛ ترجمه قربانی، 1383).
خرید متن کامل این پایان نامه در سایت nefo.ir
معنویت امری همگانی است (وگان،2002)، از طرفی یکی از ضرورتهای طرح معنویت در عرصه روانشناسی بالینی ظهور دوباره گرایش معنوی و نیز جستجوی درک روشنتری از ایمان و کاربرد آن در زندگی روزانه است (سهرابی، 1388).
بر اساس نظر زوهر و مارشال (2000) بهواسطه هوش معنوی به مشکلات معنا و ارزش میبخشیم و به حل آنها میپردازیم و با استفاده از آن میتوانیم اعمال و زندگیهایمان را در بافتی که ازلحاظ معنا دهی غنیتر و وسیعتر میباشد قرار دهیم و به کمک آن میتوانیم بسنجیم که یک روش و یکراه زندگی از دیگر راهها و روشها از معناداری بیشتری برخوردار است (حمیدی و صداقت، 1391).
ازاینرو در این پژوهش، مهارتهای ارتباطی، هوش هیجانی و هوش معنوی دانشجویان موردبررسی قرار خواهد گرفت. بدیهی است، دستیابی به پاسخی منطقی در این زمینه، امکان پیشبینی و توصیف رفتار را در شرایط مشابه فراهم میسازد.
پژوهشهای صورت گرفته در ایران و سایر کشورهای جهان بیشتر به بررسی رابطه هریک از متغیرهای ذکر شده، بصورت مجزا پرداخته است .اما هیچ پژوهشی تاکنون رابطه هر 3 عامل را با یکدیگر مورد بررسی قرار نداده است. خصوصا خویشتنداری که پژوهش کمتری روی آن صورت گرفته است.
1-2 بیان مساله
صاحبنظران نیز، هوش هیجانی را با توجه به ویژگیها و کارکردهای آن بهصورت زیر تعریف کردهاند، هوش هیجانی مهارتی است که دارنده آن میتواند از طریق خودآگاهی، روحیات خود را کنترل کند، از طریق خود مدیریتی آن را بهبود بخشد، از طریق همدلی، تأثیر آنها را درک کند و از طریق مدیریت روابط به شیوهای رفتار کند که روحیه خود و دیگران را بالا ببرد (خائف الهی و دوستار، 1383). یا اینكه هوش هیجانی شامل آگاهی داشتن نسبت به عواطف و چگونگی ارتباط و تعامل این عواطف با بهره هوشی میباشد؛ یعنی فردی که میخواهد در زندگی خود موفق بوده و جزء بهترین افراد باشد باید از عواطف و احساسات خود و دیگران آگاه بوده و از عواطف استفاده منطقی ببرد (کایرستد، 1999).
گلمن (1998) نیز هوش هیجانی را در چهار قالب دستهبندی نموده است: 1-خودآگاهی 2- خود مدیریتی 3– آگاهی اجتماعی 4- مدیریت روابط. او بیان میکند که چهار عنصر ذکرشده در دو مهارت اصلی قابلیت فردی و قابلیت اجتماعی پدیدار میشود که قابلیت فردی روی فرد تمرکز دارد و به دو قسمت خودآگاهی و خود مدیریتی تقسیم میشود و قابلیت اجتماعی که روی روابط فرد با دیگران تمرکز میکند و به آگاهی اجتماعی و مدیریت روابط تقسیم میشود (استایز و بران، 2004).
درهرحال هوش هیجانی را میتوان بهکارگیری قابلیتهای هیجانی خود و دیگران، در رفتار فردی و گروهی برای کسب حداکثر نتایج تعریف كرد. ازنظر ویزینگر هوش هیجانی استفاده هوشمندانه از عواطف است. به این صورت که شما آگاهانه از عواطف خود استفاده میکنید و رفتار و تفکرات خود را در جهت اهداف خود هدایت میکنید تا به نتایج جالبتوجهی دستیابید (ویسنگر، 1998).
داشتن هوش معنوی در زندگی میتواند باعث رشد و شکوفایی انسان شود افرادی که هوش معنوی بالایی دارند، ظرفیت تعالی داشته و تمایل بالایی نسبت به هشیاری دارند. آنان این ظرفیت رادارند که بخشی از فعالیتهای روزانه خود را به اعمال روحانی و معنوی اختصاص بدهند و فضایلی مانند بخشش، سپاسگزاری، فروتنی، دلسوزی و خرد از خود نشان میدهند (ایمونز،2000).
اسمیت (2003) در مطالعهای نشان داد که هوش معنوی لازمه سازگاری بهتر با محیط است و افرادی که از هوش معنوی بالاتری برخوردارند تحمل آنان در مقابل فشارهای زندگی بیشتر بوده و توانایی بالاتری را در جهت سازگاری با محیط از خود بروز میدهند. معنویت موجب میشود که انسان با ملایمت و عطوفت بیشتری به مشکلات نگاه کند و سختیهای زندگی را بهتر تحمل کند و به زندگی خود پویایی و حرکت بدهد (الکینز و کاوندیش،2004) و همچنین معنویت باعث افزایش قدرت انعطافپذیری و خودآگاهی و سازگاری فرد با محیط میشود درنتیجه کمبود معنویت در زندگی، میتواند انسان را دچار سردرگمی، پوچی و انعطافناپذیری کندو مانع از این میشود که فرد در زندگی بتواند بهدرستی تصمیمگیری کند و با مشکلات خود بهدرستی کنار بیاید (مک شری و همکاران، 2002).
شواهد پژوهشهای بهطورکلی از ارتباط مثبت و معنادار هوش هیجانی با شاخصهای مختلف سازش یافتگی اجتماعی، نظیر رفتار مناسب اجتماعی، همدلی افراد با یکدیگر و گشودگی در برابر احساسها (سیاروچی، چان و کاپوتی، 2000؛ مه یر، کاروسو و سالووی 1999)، عدم تعامل منفی با دوستان (براکت، مه یر و وارنر 2004). برقراری ارتباط مثبت با دیگران و رضایت از این ارتباط (لوپز، سالووی و استراس، 2003)، گرم بودن و احساس همدردی با دیگران (کنستانتین و گینور، 2001). پذیرش دیدگاه همدلانه و توانایی خود نظارت گری در موقعیتهای اجتماعی (شات و دیگران 2001) خبر میدهد. هوش هیجانی میتواند چارچوب مناسبی برای بررسی سازش یافتگی اجتماعی و عاطفی افراد در مهارتهای ارتباطی آنها محسوب شود، (سالووی، مه یر و کارسو، 2002) و در ایجاد روابط بین فردی و کیفیت آن نقش داشته باشد، (گلمن، 1995، سارنی، 1999؛ لوپز، براکت، نزلت، شوتز، سلین و سالووی 2004).
زیمباردو مهارتهای اجتماعی و ارتباطی را برای ایجاد سازماندهی و حفظ یک رابطه انسانی لازم میدانند. (چاری، 1385). این مهارتها مشتمل بر مهارتهای فرعی یا خرده مهارتهای مربوط به «مهارتهای کلامی»، «مهارتهای شنودی» و «مهارتهای بازخوردی» است که اساس مهارتهای ارتباطی را تشکیل میدهد (چاری و فداکار، 1384). این مهارتها از چنان اهمیتی برخوردارند که نارسایی آنها میتواند بااحساس تنهایی اضطراب اجتماعی، افسردگی، حرمت خود پایین و عدم موفقیتهای شغلی و تحصیلی همراه باشد (یوسفی،1385).
بنابراین مسئله اساسی پژوهش حاضر این است که آیا بین مهارتهای ارتباطی، هوش هیجانی و هوش معنوی رابطه وجود دارد؟